سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادگاری های دل

صفحه خانگی پارسی یار درباره

تقدیر

    نظر

باز دل غمگین و تنهام دیگه انگاری که خسته است

میون این همه آدم مثل اینه که شکسته است

هرکسی از در اومد تو یه لگد به تیکه هاش زد

دل من زخمیه مرده شایدم باشه یه کم بد


آی آدم ها من می دونم میون شما غریبم

یه کم انصاف داشته باشید ندید این همه فریبم

درد و غصه مو ببینید ول کنید این همه رنگو

اشک و آهمو نخندید نکشید این دل تنگو


آتش عشق عزیزم قلبمو به راحتی سوخت

چشمای خیس و ترم رو توی انتظار به در دوخت

درد من از اینه مردم من تو عاشقی اسیرم

اون منو نمی خواد اما... من واسش دارم می میرم


می دونم اون دیگه نیست و خاطر من به باد داد

شایدم به یادگاری روزی گلدونا رو آب داد

چی بگم دوباره تقدیر دست عاشقم رو رو کرد

عشق من دوباره رفت و با دل غریبه خو کرد...

 

(مهتاب شب)


کسی پشت سرم آب نریخت...

    نظر

کاشکی بودی و می دیدی چجوری من جون میدادم

چطور تو اون سر و صدا نفس رو بیرون می دادم

کاش صورتم رو می دیدی آبی بودش رنگ کبود

چشام به دنبال تو بود میون جمعیت و دود


با چشمای بی رمقم دنبال تو تو شلوغی

همون که عاشقش بودی نداشت بگه هیچ دروغی

چشمای خیسم رو میگم وقتی نمی کردی نگام

می گفتی  شرمت میشه که چشات بیفته تو چشام


دستام دیگه جونی نداشت که اشکاتو پاکش کنن

دلی که واست می تپید دیگه باید خاکش کنن

چشمای من مثل بارون دونه دونه هی می بارید

خورشیدو دیگه ندیدم اصلا بازم بهم تابید؟


کجا بودی وقتی شبا بدون تو ضجه زدم؟

چرا ولم کردی تو باز چرا مگه خیلی بدم؟

کاشکی بودی و می دیدی اونی که بی تو نمی موند

چجوری هی یکی یکی همه رو از خودش می روند


کاش بودی و غروری رو که دوست نداشتی می دیدی

چطور شکست و خرد شدم با همه ی نا امیدی

آره گلم تموم شدش گلایه ها و غصه هام

دیگه جدام از این جهان دیگه کسی رو نمی خوام


اومده بودی پیش من چشمات پره پشیمونی

با غصه و ضجه و اشک گفتم پیشم نمی مونی؟

چیزی نمی گفتی به من لبات پره ناله و آه

با اون چشای مهربون کردی منو بازم نگاه


تو گور سرد و تاریکم منو یه دنیا بی کسی

نه اشکامو کسی می دید نه بود منو همنفسی

بلند شدی تا که بری چشات رو یه نوشته موند

دلت نیومد اما خب شعر رو سنگ قبرو خوند


نوشته رو قبر ترم طفلکی از خودش گریخت

 

با گریه می رفت و کسی پشت سرش آب نریخت...

 

 

(مهتاب شب)

 

 

 


چو رود

از دل غمگین هوای دلستانم چون رود

 یا سر سودای آن سرو روانم چون رود

 تا توانایی بدم بار غمش بردم به جان

 خود کنون عشقش ز جان ناتوانم چون برم

 از دلم نیش جفایش گر رود نبود عجب

 لذت دشنام او هرگز ز جانم چون رود

 غمزه قصاب او می ریزدم خون ، شاکرم

 جای شکرست این ، شکایت چون برم

 بعد مردن گر شوم خاک و تنم گردد غبار

 داغ مهر او ز مغز استخوانم چون رود

 گر ز پا افتم در آن کوی و رود تیغم به سر

 زینقدر از دل غم آن دلستانم چون رود

 قد یارم از نظر گه که رود خسرو ولی

 نقش روی او ز چشم خونفشانم چون رود


با تو

مداد رنگی هایم روز آمدنت را نقاشی می کنم و جاده های رفتنت را خط خطی

غلط هایم را بگیر و زیر روزهای اشتباهم خط بکش بودنت مثل دریایی مرادر بر میگیرد

کدام روز می آیی وکدام چمدان مال توست

بیا که اجاق سرد دلم را فقط تو می فهمی

نمی دانم!آخرین واژه های حرفم چه خواهد بود نمی دانم آخرین برگ دفترم چه رنگی

خواهد شد

چرا که دیگر تو به دیدارم نمی آیی

ما می رویم آیا در پی ما یاد از دلها خواهد گذشت

ما می گذریم آیا غمی بر جای ما در سایه خواهد نشست

در زمانی که وفا قصد برف به تابستان است وصداقت گل نایابی است ودر

آینه ی چشمان شقایقها نیز عابر ظالم غم جاری است به چه کس باید گفت:

 با تو             خوشبخت ترین انسانم


فراموش شده

تنهاییم اصیل است ...

 

واصالتم به جغدهای آواره شهر سوختگان می رسد

 

تنهایی مرا تو درک نخواهی کرد

 

سایه ام بر روی هیچ دیواری نیست

 

انزوای من اصیل است و بی سایه ...

 

ناله های مرا از دورترین گوشه ی دنیا گوش کن

 

 ناله هایم تلخ است

 

 پر از تنهایی ...

 

 بغض تنهایی من را تو نخواهی فهمید

 

من سراپا بغضم  ...

 

هیچکس را فراموش نکردم

 

اما خود فراموش شدم...