بی مخاطب...
می بوسمت میگی خداحافظ
این قصه از اینجا شروع میشه
من بغض کردم تو چشات خیسه
دست دو تامون داره رو میشه
تو سمت رویای خودت میری
میری و من چشامو می بندم
ما خواستیم از هم جدا باشیم
پس من چرا با گریه می ختدم؟
می بینمت میری ولی میری نمی بینی
می بوسمت از من ولی دستاتو میگیری...
چقدر تنهایی بده بگو حال تو هم اینه؟
اگه این عشق کشته شه پای تو هم گیره
قول داده بودم به مرور زمان خوب شم
یه کم انصاف داشته باش نذار خرد شم...
ببین شاید الان بگی تقصیر ما نیست
این داستان عشقه تو تقویم تاریخ
ولی مگه میشه این همه خاطره رو دور کرد
و بعد نشست فاتحشو خوند نه! نمی تونم
توی کتم نمیره!
مگه میشه عشق یک شبه عقب بشینه؟
بدون خالیه جات تا که تو پرش کنی
واسه آدمی که یک عمر تو بتش بودی...
من که هر کاری کردم نری یه وقت نه
نمیدونم چرا یهو زدی بهم من
عاشقتم اینو انکار نکن
مثل فیلمی که هیچوقت اکران نشد
تو فکر می کردی بدون من
دلشوره از دنیای ما میره
اینجا یکی همدرد من میشه
اونجا یکی دستاتو میگیره
گفتی که می تونی بری اما
بغض تو دستاتو برام رو کرد
ما هردو از رفتن پشیمونیم
جون دوتامون زودتر برگرد...