زهر تلخ سر نوشت...
یه کلبه ی تاریک و تار نشون نداره از امید
منو یه دنیا بی کسی با قبلی که نمی تپید
هزار تا غصه رو دوشم سنگینی شو حس می کنم
کیمیایی عوض شده طلا رو من مس می کنم...
آسمون چشم سیام دوباره باز ابری شده
خاطره های گم شده واسه خودش قبری شده
زندگی دیگه واسه من بی رنگ شده سیاه سفید
بس که دلم گرفته بود چشام کسی رو نمی دید
سبزه ی باغچه ی دلم قشنگ نبود رنگی نداشت
باغبون مهربونش گلای حسرت رو می کاشت
یه بغض کهنه و عمیق مهمونی گلوم شده
انگاری که مهر و خوشی برای من حروم شده
آخه یگه اون رفته بود دیگه نفس برام نموند
هرکسی از راهی رسید دلی واسه دلم سوزوند...
اونی که هر یک کلمم واسش یه بو وعطر داشت
چرا تو بارون چشام میون دستاش چتر داشت؟
چرا نموند تا گوش کنه بدون اون نمی مونم؟
چرا می خواست وقتی که رفت نامه هاشو بسوزونم؟
چرا همش با دل من سر غم و جفا داره؟
چرا همش فکر می کنه پیش منه وفا داره؟
اون دیگه رفت و آسمون به خاطرش ابری شده
زمزمه های هر شبم واسه دلم صبری شده
برای من عشق و امید شده یه رویای عجیب
اون چیزی که حق منه دستام بهش نمی رسید...
دوباره مهتاب شبم تو زهر تلخ سرنوشت
تو قصه ی خوشی من واسه دلم غصه نوشت...
(مهتاب شب)